غزلی از خلیل رستمی هدیه به سرباز ولایت شهید #حاج قاسم سلیمانی
"عطش"
عطش بگرفت آن شب دامن رمز شهادت را
و عصیانی که زد آتش سراپای رفاقت را
چنان گرم حضور و هجرت از دنیای رنگارنگ
که در کوه و بیابان جست و جو میکرد مولای نجابت را
شهادت نامه امضا شد در آن فصلی که مولایش
مدال ذوالفقارش داد و پیغام سعادت را
و زیباتر در آن غوغا نهاده دست بر سینه
که ای دنیا نمیگیری ز من عشق و ارادت را
در این دنیای پر فتنه که شیطان حیله ها کرده
گذرگاهی نمی بیند مگر راه ولایت را
چه بی رحمانه برچیدند شبانه دست سرداری
جوانمردی بصیر و و مظهر صلح و صداقت را
چنان از خون او سر زد هزاران باغ پر لاله
که غوغا، شد قیامت شد، و غوغای قیامت را
دعا و عشق و بی تابی، سه فصل رستگاری شد
که آغوش خدا بگشود و دستان اجابت را
سکوت و صبر و سربازی دلیر و دشتی از شیطان
و رقص کد خدای کفر و سرمست شرارات را
در آن بزمی که می رقصند و می خوانند و سرمستند
خدا هست و صفا و سینه سرخان و بشارت را
"فمنهم من قضی نحبه" سراغت آمد صادق
به خون غلتیدنت خوش باد و شولای شهادت را
شاعر: #خلیل_رستمی